FIRST SKY

میجویمش، با من باش ...

میجویمش، با من باش ...

FIRST SKY

وقت آن امد که من سوگندها را بشکنم
بندها را بر درانم پندها را بشکنم
چرخ بد پیوند را من برگشایم بند بند
همچو شمشیر اجل پیوندها را بشکنم
پنبه ای از لاابالی در دو گوش دل نهم
پند نپذیرم ز صبر و بندها را بشکنم
مهر برگیرم ز قفل و در شکر خانه روم
تا ز شاخی زان شکر این قندها را بشکنم

تا به کی از چند و چون ؟ آخر ز عشقم شرم باد !
کی ز چونی برتر آیم چندها را بشکنم ؟

آخرین مطالب
نویسندگان

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «بغض» ثبت شده است

۲۰:۴۹۰۲
مهر

دلم تنگ شده برات
برا نگاه مهربونت برا گرمی دستات برای مهربونیات ..
دلم تنگ شده برا انگشتای خم شده ات .. برا موهای سفیدت ..
دلم تنگ شده برا شونه زدن موهات .. برا بوسیدن سرت .. برا بغل کردنت ..

مگه برا من گریه نمیکردی ؟
مگه همیشه هوامو نداشتی ؟!
پس چرا الان همه میبیننت جز من ؟!
چرا با همه حرف میزنی جز من ؟!

دلم آشوبه .. دلم گرفته .. دلم خسته است ..
نبودنت همیشه تازه است .. هر لحظه که یادم بیاد نیستی چشام پر اشک میشه و گلوم پر بغض ..

چرا .. خدایا چرا .. دلم تنگ شده براش ..
خدایا .. این منو دلم .. دلم هوایی شده ..
خودت به دادش برس ..


 

۱۸:۰۵۲۹
شهریور

حال آدم که دست خودش نیست؛

عکسی می بیند، ترانه ای می شنود، خطی می خواند، اصلا هیچی هم نشده، یکهو دلش ریش می شود .. 

حالا بیا وُ درستش کن ..

آدمِ دلگیر منطق سرش نمی شود  !

برای آن ها که رفته اند، آن ها که نیستند؛

می گرید، دلتنگ می شود، حتی برای آنها که هنوز نیامده اند ..


دل که بلرزد، دیگر هیچ چیز سرِ جای درستش نیست ..


این وقت ها انگار، کنار خیابانی پر تردد ایستاده ای، تا مجال عبور پیدا کنی ..

هم صبوری می خواهد، هم آرامش، که هیچکدام نیست ..


آدم تصادف می کند، با یک اتوبوس خاطره های مست ..





(نویسنده متن، ناشناس)




#تو هر شهر دنیا که بارون میاد، خیابونی گم میشه تو بغض و درد

   تو بارون مگه میشه عاشق نشد، تو بارون مگه میشه گریه نکرد .. ؟!