FIRST SKY

میجویمش، با من باش ...

میجویمش، با من باش ...

FIRST SKY

وقت آن امد که من سوگندها را بشکنم
بندها را بر درانم پندها را بشکنم
چرخ بد پیوند را من برگشایم بند بند
همچو شمشیر اجل پیوندها را بشکنم
پنبه ای از لاابالی در دو گوش دل نهم
پند نپذیرم ز صبر و بندها را بشکنم
مهر برگیرم ز قفل و در شکر خانه روم
تا ز شاخی زان شکر این قندها را بشکنم

تا به کی از چند و چون ؟ آخر ز عشقم شرم باد !
کی ز چونی برتر آیم چندها را بشکنم ؟

آخرین مطالب
نویسندگان

...

دوشنبه, ۱۱ شهریور ۱۳۹۲، ۰۷:۱۳ ب.ظ

افتاد؛

آن‌سان که برگ آن اتفاق زرد می‌افتد.

افتاد؛

آن‌سان که مرگ آن اتفاق سرد می‌افتد.


ولی او گرم بود و سبز که افتاد ...



قیصر امین‌پور