FIRST SKY

میجویمش، با من باش ...

میجویمش، با من باش ...

FIRST SKY

وقت آن امد که من سوگندها را بشکنم
بندها را بر درانم پندها را بشکنم
چرخ بد پیوند را من برگشایم بند بند
همچو شمشیر اجل پیوندها را بشکنم
پنبه ای از لاابالی در دو گوش دل نهم
پند نپذیرم ز صبر و بندها را بشکنم
مهر برگیرم ز قفل و در شکر خانه روم
تا ز شاخی زان شکر این قندها را بشکنم

تا به کی از چند و چون ؟ آخر ز عشقم شرم باد !
کی ز چونی برتر آیم چندها را بشکنم ؟

آخرین مطالب
نویسندگان

۸ مطلب در اسفند ۱۳۹۳ ثبت شده است

۲۱:۴۵۲۸
اسفند

<<هو الحق>>
از اون عصری که خونه مادرجون بودمو حس کردم داری صدام میکنی و دویدم خونه ..
از اون صبحی که به جای اومدن به تشییع جنازه ات رفتم اونجا ..
از همون روزا، هر وقت اونجام حس آرامشمو گم میکنم .. خوشحالم که پیششونم .. عاشقشونم ولی ..
دلم هر لحظه پر میکشه پیش تو .. اگه دو دیقه تو خودم باشم باز همون بیقراری میاد سراغم ..
آخرین لحظه هایی رو که میتونستم پیش تو باشم اونجا گذروندم ..
هم دوست دارم اونجا باشم هم اونجا موندن اذیتم میکنه ..

*****

میشه سال تحویل پیشت باشم .. ؟!

 

.~.~.~.~.~.~.~.~.~.~.~.~.~.~.~.

 

با همین نیمه، همین معمولیِ ساده بساز

دیر کردی، نیمه‌ی #عاشق ترم را باد برد ...


 

۱۲:۰۴۲۷
اسفند

<<هو الحکیم>>
همیشه وقتی بالای ابرا بودم دلم میخواست دستامو باز کنم و خودمو از وسطش پرت کنم پایین ..
یه حجم سفید مطلق ..
یه اشباع کامل از نور و پاکی .. و سکوت ..
الان که فکر میکنم این حسیه که از بچگیم داشتم .. همیشه دلم میخواست برم رو اون نخل بلند خونه همسایه بشینم که بتونم ب ابرا دست بزنم ..پروازو دوست داشتم چون فکر میکردم میتونم وقتی تو هواپیمام دستامو باز کنم و ابرا رو لمس کنم و بخورمشون ..
ابر و آسمون برام همیشه معنای آرامش و سکوت داشته و داره ..
امروز جاده تماما از گدوک به بعد ابر بود و بارون .. ابر چسبیده به زمین ...
از اون بالا بازم تجربه همون حس همیشگی ..
دلم میخواد اون آرامش و سکوت و سفیدی و نور مطلق و تجربه کنم ..
 


 

۰۰:۱۲۲۶
اسفند

<<هو الحق>>

چند سال پیش وقتایی که (نباشی) یگانه رو میشنیدم ..

******

فکر اینکه برام واقعی شده .. [تو] دیگه نیستی و این [منم] که دارم زندگی میکنم  ..

 

.~.~.~.~.~.~.

 

دنیا رو بی تو نمیخوام یه لحظه

دنیا بی چشمات یه دروغ محضه ..


 

۱۹:۲۴۲۴
اسفند

<<هو السمیع>>

حال خوب پر از آرامش ینی الان من
ینی نوشتن مطلب برا وبلاگم زیر بارون
ینی حس کردن دستی که برا دلگرمی دادن رو شونه هاته
ینی قفل شدن دوتا دست یخ زده
ینی سیب زرد و کلوچه فومن
ینی حسی که برات نزدیک ولی دور بود ..
ینی دو نفر دلتنگ یه نفر ..
ینی یه بارون که اول با یه گرد باد حسابی میزنتمونو چادر smith رو پاره میکنه و بعد با یه آرامش رو سرمون میباره ..
امروز ... امشب .. این ساعتای خوب فقط تو رو کم داشت که خدا از آسمون برامون فرستادت .. :)


A3man


 

۲۰:۳۶۲۰
اسفند

<<هو الحق>>
دور بودنت برای من یعنی سوالای هر روزه ی بچه ها که آسمان حالت خوبه ؟!
و استادی که بگه این ترم یا غایبی چون مریضی یا وقتیم هستی از چشمات داد میزنه هنوز حالت خوب نشده ..
یعنی حال خراب .. انقد که بقیه بهم بگن پاشو برو قرص بخور، یه چیز شیرین داری بخوری ؟! ، چته آسمان خوبی ؟! و ..
نبودنت، دور بودنت، ندیدنت .. ینی حال این روزای من .. انقد خراب که خودتم نمیفهمی و نمیدونی چه جوری حالمو خوب کنی ..

یعنی اینکه حتی خودمم نمیتونم برات توضیحش بدم و تو فقط میتونی نگران چیزی باشی که می دونی هست و نمیگم .. یا چیزی که حس میکنی نمیتونم بگم ..
نبودنت ینی این .. آهای اونی که هیچ وقت نمیفهمی اینو برای تو نوشتم ..

.~.~.~.~.~.~.~.~.

مث قبلنا، مث همیشه، شاید دوباره هر روز دیدنت حالمو خوب کنه ..



 

                                                                       A3man




 

۲۳:۰۷۱۵
اسفند

«یا رفیق من لا رفیق له»

 

ساعتو که نگاه میکنی دلت میگیره و با خوت میگی چقد امروز دیر میگذره و چقد بد .. ولی هیچ کجای ذهنت نمیتونی احتمال بدی یه روز بد و تلخ میتونه چقد خوب وشیرین تموم بشه

شب که میشه درست وقتی خسته ی خسته ای و داغونی از بد بودن روزت یه حسی تو رو میکشه پای کامپیوتر، با چشمای بازی که دیگه اثری از خستگی توش نیست ..

ناخودآگاه وبلاگ دوستتو باز میکنی، یل یه حسی وادارت میکنه که بازش کنی، تو ذهنت میگی بابا من که دیشب خوندمش کامل بعیده امروز چیزی نوشته باشه، ولی نمیتونی ببندیش، ته دلت یه چیزی میگه برو و بخون، یه امیدی هلت میده سمتش، هرچند بدون اون امیدم خودت خوب میدونی معتاد نوشته هاشی، حتی اگه دویست بار خونده باشیشون.

صفحه اول وبلاگ با یه تیتر جدید مواجه میشی، مثل همیشه خلاقانه! اون امیده ته دلت تبدیل میشه به یه لبخند، خوشحال میشی و شروع میکنی به خوندن، خط اول، خط دوم غرق میشی توش و وقتی به خودت میای میبینی با یه خاطره از خودت مواجه بودی، انگار که تازه فهمیده باشی چی خوندی یه بار دیگه میخونیش .. اولاش میخندی و دیوونه بودن خودتو برا بار هزارم باور میکنی، وسطاش بهتت میزنه، واقعا من بودم ؟! و آخراش بغض و خیسی اشکی که رو لبخندت حسش میکنی...

حرفاش تو گوشت زنگ میزنه ، خوشحالی چون هم یه خاطره برات یادآوری شده و هم میدونی خیلی وقته که با تعجب نگات نمیکنه و میفهمه که چی میگی .. 

اینجوری میشه که شب مهتابیت بارونی میشه .. پر میشه از حس بارون .. بارون چشمات و بارانی که تو تمام این سالها باهات بوده ...

میگم دوست .. ولی باران .. میدونی که خیلی فراتر از یه دوستی .. جایی تو وجودم هستی که نمیتونم براش هیج اسمی پیدا کنم ... 

 

خداروشکر و ممنون که هستی :)

۱۸:۲۵۱۰
اسفند

و اما نسل شریر منقطع خواهد شد*  وارث زمین خواهند بود* و در آن تا ابد سکونت خواهند نمود ...

 

مزامیر داوود/مزمور37/بند29

 

 

 

 

در انجیل و تورات همه گفته‌اند که می‌آیی ..

آقای من ..

چشم جهان به راهت سپید شد ... 

 

                                                 A3man

۰۱:۰۷۰۹
اسفند

~هو المحبوب~

اما
با این همه
تقصیر من نبود
که با این همه ...
با این همه امید قبولی
در امتحان ساده‌ی تو رد شدم
اصلا نه تو نه من!
تقصیر هیچ‌کس نیست
از خوبی تو بود
که من
بد شدم!

 

            زنده یاد قیصر امین پور