<<هو الحق>>
چند سال پیش وقتایی که (نباشی) یگانه رو میشنیدم ..
******
فکر اینکه برام واقعی شده .. [تو] دیگه نیستی و این [منم] که دارم زندگی میکنم ..
.~.~.~.~.~.~.
دنیا رو بی تو نمیخوام یه لحظه
دنیا بی چشمات یه دروغ محضه ..
<<هو الحق>>
چند سال پیش وقتایی که (نباشی) یگانه رو میشنیدم ..
******
فکر اینکه برام واقعی شده .. [تو] دیگه نیستی و این [منم] که دارم زندگی میکنم ..
.~.~.~.~.~.~.
دنیا رو بی تو نمیخوام یه لحظه
دنیا بی چشمات یه دروغ محضه ..
<<هو السمیع>>
حال خوب پر از آرامش ینی الان من
ینی نوشتن مطلب برا وبلاگم زیر بارون
ینی حس کردن دستی که برا دلگرمی دادن رو شونه هاته
ینی قفل شدن دوتا دست یخ زده
ینی سیب زرد و کلوچه فومن
ینی حسی که برات نزدیک ولی دور بود ..
ینی دو نفر دلتنگ یه نفر ..
ینی یه بارون که اول با یه گرد باد حسابی میزنتمونو چادر smith رو پاره میکنه و بعد با یه آرامش رو سرمون میباره ..
امروز ... امشب .. این ساعتای خوب فقط تو رو کم داشت که خدا از آسمون برامون فرستادت .. :)
A3man
<<هو الحق>>
دور بودنت برای من یعنی سوالای هر روزه ی بچه ها که آسمان حالت خوبه ؟!
و استادی که بگه این ترم یا غایبی چون مریضی یا وقتیم هستی از چشمات داد میزنه هنوز حالت خوب نشده ..
یعنی حال خراب .. انقد که بقیه بهم بگن پاشو برو قرص بخور، یه چیز شیرین داری بخوری ؟! ، چته آسمان خوبی ؟! و ..
نبودنت، دور بودنت، ندیدنت .. ینی حال این روزای من .. انقد خراب که خودتم نمیفهمی و نمیدونی چه جوری حالمو خوب کنی ..
یعنی اینکه حتی خودمم نمیتونم برات توضیحش بدم و تو فقط میتونی نگران چیزی باشی که می دونی هست و نمیگم .. یا چیزی که حس میکنی نمیتونم بگم ..
نبودنت ینی این .. آهای اونی که هیچ وقت نمیفهمی اینو برای تو نوشتم ..
.~.~.~.~.~.~.~.~.
مث قبلنا، مث همیشه، شاید دوباره هر روز دیدنت حالمو خوب کنه ..
A3man
«یا رفیق من لا رفیق له»
ساعتو که نگاه میکنی دلت میگیره و با خوت میگی چقد امروز دیر میگذره و چقد بد .. ولی هیچ کجای ذهنت نمیتونی احتمال بدی یه روز بد و تلخ میتونه چقد خوب وشیرین تموم بشه
شب که میشه درست وقتی خسته ی خسته ای و داغونی از بد بودن روزت یه حسی تو رو میکشه پای کامپیوتر، با چشمای بازی که دیگه اثری از خستگی توش نیست ..
ناخودآگاه وبلاگ دوستتو باز میکنی، یل یه حسی وادارت میکنه که بازش کنی، تو ذهنت میگی بابا من که دیشب خوندمش کامل بعیده امروز چیزی نوشته باشه، ولی نمیتونی ببندیش، ته دلت یه چیزی میگه برو و بخون، یه امیدی هلت میده سمتش، هرچند بدون اون امیدم خودت خوب میدونی معتاد نوشته هاشی، حتی اگه دویست بار خونده باشیشون.
صفحه اول وبلاگ با یه تیتر جدید مواجه میشی، مثل همیشه خلاقانه! اون امیده ته دلت تبدیل میشه به یه لبخند، خوشحال میشی و شروع میکنی به خوندن، خط اول، خط دوم غرق میشی توش و وقتی به خودت میای میبینی با یه خاطره از خودت مواجه بودی، انگار که تازه فهمیده باشی چی خوندی یه بار دیگه میخونیش .. اولاش میخندی و دیوونه بودن خودتو برا بار هزارم باور میکنی، وسطاش بهتت میزنه، واقعا من بودم ؟! و آخراش بغض و خیسی اشکی که رو لبخندت حسش میکنی...
حرفاش تو گوشت زنگ میزنه ، خوشحالی چون هم یه خاطره برات یادآوری شده و هم میدونی خیلی وقته که با تعجب نگات نمیکنه و میفهمه که چی میگی ..
اینجوری میشه که شب مهتابیت بارونی میشه .. پر میشه از حس بارون .. بارون چشمات و بارانی که تو تمام این سالها باهات بوده ...
میگم دوست .. ولی باران .. میدونی که خیلی فراتر از یه دوستی .. جایی تو وجودم هستی که نمیتونم براش هیج اسمی پیدا کنم ...
خداروشکر و ممنون که هستی :)
و اما نسل شریر منقطع خواهد شد* #صالحان وارث زمین خواهند بود* و در آن تا ابد سکونت خواهند نمود ...
مزامیر داوود/مزمور37/بند29
در انجیل و تورات همه گفتهاند که میآیی ..
آقای من ..
چشم جهان به راهت سپید شد ...
A3man
~هو المحبوب~
اما
با این همه
تقصیر من نبود
که با این همه ...
با این همه امید قبولی
در امتحان سادهی تو رد شدم
اصلا نه تو نه من!
تقصیر هیچکس نیست
از خوبی تو بود
که من
بد شدم!
زنده یاد قیصر امین پور
بسم الله ...
تنهاییم را در گوشه گوشه ی خانه حس می کنم، وقتی صدایت را برای گم شدن در صدایم پیدا نمی کنم ...
خسته می شوم از تکرار ...
از نبودنت ...
از تکرار نبودنت که همیشه با من است ...
کجایی نمیدانم ..
چند سالیست که فقط چند لحظه تو را دیده است، منی که هر لحظه با تو بود ...
کسی که هر روزش تو بودی روزهاست که برایش چون شب می گذرد ...
دلم که می گیرد تو را بهانه می کند ...
چه کنم ؟!
دل است دیگر!
تو را می خواهد ...
و من ناتوانم از عمل به خواسته ی او ...
<<تو>> برایم جمع شده در قاب عکسی و خروار ها خاطره !
تو را میانشان گم کرده ام ...
آه که چه قدر تنهایم در نبودنت ...
کاش مثل همیشه بودی تا برایت بخندم ...
ذوق کنم و در آغوشت بگیرم ..
نوازشم کنی و من عشق و محبتت را در هر جزء وجودم حس کنم ...
کاش دوباره قدری بود و التماس دعایی ..
و نگاهی خیره ... که مگر می شود دعایت نکنم ؟! ...
کاش هنوز روضه ای بود و چایی و نان قندی تا برایت تکه تکه کنم و لذت ببرم از لذت بردن تو ...
من که ام بی تو ؟!
من خدایم را ...
عاشقانه هایم را
همه چیزم را از تو دارم ...
همه و همه اش جمع شده در یک مفاتیح و یک عینک ...
برگ در برگ ...
سطر در سطر ...
واژه در واژه ...
من گم شده ام میان بازی قاب طلایی نگاهت با سیاهه های کاغذ سپید ...
من جا مانده ام پشت یک ویلچر ...
دیگر منی برایم نمانده ...
<<من>> به خاک سپرده شده است ...
همزمان با تو ...
A3man
<<هو الحق>>
این روزها عجیبم،
کمی عجیب تر از همیشه.
مانده ام در بغض بارانی که نمی بارد ..
ملتمس نگاه تو ..
A3man
بسم الله الرحمن الرحیم
برای مهربان بانوی قم:
شکسته ام به پای تو
به نام تو،
صدای تو!
شنیده شد سلام من.
ز سوی تو، سلام تو ..
شکسته شد غرور من.
نشست روی بام تو،،
کبوتر خیال من!
خیسی چشم من و باز،
قدم زدن به نام تو ..
تمام خاطرات من
صحن تو و سرای تو
ضریح تو، به نام تو
نام من و صدای تو ..
A3man
1393/06/22